معنی خاله پیامبر اکرم (ص)

لغت نامه دهخدا

خاله

خاله. [ل َ / ل ِ] (ع اِ) خواهر مادر. (ترجمان علامه ٔ جرجانی) (مهذب الاسماء) (اشتینکاس). کاکی. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 379). دایزَه. مِرخا (در لهجه ٔ دیلمان). ج، خالات:
نالش او را کشید مادر و فرزند
شربت او را چشید عمه و خاله.
ناصرخسرو.
- امثال:
اگر خاله را خایه بدی خالو شدی.
اگر خاله ام ریش داشت آقادائیم بود.
خاله ام زائیده خاله زام هو کشیده.
خاله را میخواهند برای درز و دوز اگرنه چه خاله و چه یوز.
وقت گریه و زاری برید خاله را بیاورید.
وقت نقل و نواله حالا نیست جای خاله.
- پسرخاله،فرزند ذکور خاله.
- خاله باجی، مرکب از فرزند خاله و باجی. (ترکی بمعنی خواهر) اطلاق بر زن نکره میشود: فلانه.
- خاله ٔ تنی، خواهر تنی مادر. خواهر مادر که از پدر و مادر یکی باشد.
- خاله چادرنمازی، زن اُمّل. زنی که نه از خانواده ٔ محترم است.
- خاله چادری، زنی نه از خانواده ٔ محترم.
- خاله چسونه، بمزاح به دخترکهای بسیار کوچک میگویند که چادر بسر میکنند و میخواهند خود را بزرگ قلمداد کنند.
- خاله خاک انداز، بمزاح فلانه. (از کتاب امثال و حکم دهخدا).
- خاله خانباجی، زن نه از خانواده ٔ محترم. خاله چادری: بدستور خاله خانباجیها معالجه ٔ بیماران خود مکنید.
- خاله خرسه، که دوستی اوبنفع آدمی نباشد و از این ترکیب است اصطلاح «دوستی خاله خرسه ».
- خاله خمره، زن فربه. زن گوشتناک.
- خاله خمیره، زن فربه با صورتی گوشتناک.
- خاله خوابرفته، زن لاقید و بی علاقه در امر پیرایش و آرایش خویش. مرد بی اعتنا به لذات و شهوات. (از امثال و حکم دهخدا).
- خاله خوش وعده، زن یا مردی که در آمد و رفت و زیارت دوستان و اقربا پای بست بمراسم دعوت و امثال آن نباشد و بی تکلفی بخانه ٔ خویشان و مهربانان رود. (از امثال و حکم دهخدا).
- خاله خونده، زنی که انسان خاله ٔ خود خواند. مجازاً زنی را گویند که با همه طرح دوستی ریزد.
- خاله رورو، به استهزاء به آنکه بسیار آید و رود گویند. (از امثال و حکم دهخدا).
- خاله زنک، زنی بی سروپا. مجازاً بمردانی اطلاق میشود که خو و عادت زنانه دارند.
- خاله قرباغه، خاله قورباغه.
- خاله قزی، دختر خاله: مرکب از خاله (عربی) و قز (ترکی).
- خاله قمقمه، زن فربه و کوتاه.
- خاله قورباغه، بمزاح یا به توهین زنی را خطاب کنند. (در افسانه ها که برای کودکان گویند قوباغه را با خاله بصورت ترکیب مذکور آرند).
- خاله گردن دراز، اشتر. شتر. (در قصه ها که اطفال را گویند).
- خاله ماستی، اصطلاحی است که در جواب راستی آید بر این شکل: راستی ؟ جون خاله ماستی !
- خاله وارس، کسی که در همه چیز شک کند و آنها را مورد جستجوقرار دهد. کنجکاو. متجسس. رجوع به خاله وارسی شود.
- خاله وارفته، زن لاقید در امر پیرایش و آرایش خویش. مرد بی اعتنا به لذات. خاله خواب رفته.
- دختر خاله، فرزند اناث خاله.
- شوهر خاله، زوج خاله.
- عروس خاله، زن پسرخاله.
- نوه خاله، فرزند فرزند خاله.
|| شاخ و شاخه ٔ درخت. (فارسی گیلکی). || شعبه ٔ رود. شاخه ٔ رود.


اکرم

اکرم. [اَ رَ] (ع ن تف) گرامی تر. (آنندراج) (ناظم الاطباء):
مصباح امم امام اکمل
مفتاح همم همام اکرم.
خاقانی.
چون باریتعالی او را از اکرم نفوس در مناقب و مفاخر شناخت لاجرم... مقدر ساخت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 458). || بخشنده تر. (یادداشت مؤلف) (آنندراج). کریمتر.
- امثال:
اکرم من حاتم.
اکرم من اسیری عنزه.
اکرم من الاسد.
اکرم من العذیق المرجب. (یادداشت مؤلف). || منزه تر. || بزرگتر. (ناظم الاطباء). بزرگتر. بزرگوارتر. ج، اکرمین. جج، اکارم. (یادداشت مؤلف). بزرگوارتر. ج، اکرمون. جج، اکارم. (مهذب الاسماء). || (اِخ) نامی از نامهای خدای تعالی. (یادداشت مؤلف).
- اکرم الاکرمین، گرامی ترین گرامی تران. کنایه از خداوندتعالی: بعد از فضل اکرم الاکرمین و فیض ارحم الراحمین ثقت و اعتماد بر کفایت و شهامت تست. (سندبادنامه ص 50).

معادل ابجد

خاله پیامبر اکرم (ص)

1242

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری